دیانادیانا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره
مایامایا، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

ديانا و مایا فرشته كوچولوهاي مامان و بابا

شروع غذای کمکی دیانا کوچولو

  19 اردیبهشت دیانا جون 5 ماهت تموم شد و بعد از اینکه رفتیم پیش دکترت با اجازه آقای دکتر غذای کمکی رو از 21اردیبهشت شروع کردیم الان 4 روزه که دیانا کوچولو فرنی میخوره.از اونجایی که مدتیه شیر خوب نمیخوری فکر میکردم غذا رو با اشتها میخوری اما غذا دادن به عزیز دلم از نوشتن پایان نامه سخت تره.هر قاشقی که بهت میدم 1000بار میدی بیرون و منم با هزار تا ادا و بازی کردن هی هولش میدم تو دهنت واااااااااااااای غذا خوردنت واقعاً دیدنیه مامانیییییی امیدوارم اینطوری که شروع کردی پیش نری و از خوردن غذا به مرور زمان لذت ببری ...
24 ارديبهشت 1393

سفر عمه جون و دایی جون و مهرشادعزیز به کانادا

            چهارشنبه شب 93/02/04 رفتیم خونه باباجون برای اینکه عمه جون و دایی جون و مهرشاد گل قرار بود پنجشنبه شب مراسم خداحافظی داشته باشن.دیانای عزیزم مهرشاد جون تا 5 ماهگی تو پیشت بود و تو این مدت خیلی خیلی بهت نزدیک و وابسته شده بود و خیلی بهت سر میزد و سراغتو دائم میگرفت و خیلی دوستت داره واقعاً سخت بود این جدایی چون یکی از بهترینهامون داشتن ازمون جدامیشدن عمه نارنینت و دایی مهربونت و مهرشاد دوست داشتنی ولی ما براشون آرزوی موفقیت میکنیم چون برای رسیدن به هدفشون و خواستشون خیلی تلاش کردن و ما هم خوشحالیم که نتیجه خوبی گرفتن امیدواریم هرجا که هستن خوش و موفق زندگی کنن دخترم می...
15 ارديبهشت 1393

تولد لیلاجون دختردایی عزیزم

      در تاریخ 93/01/20 روز سه شنبه دختر دایی مهرداد لیلای عزیزم به دنیا اومد لیلا جون به این دنیا خوش اومدی خیلی منتظرت بودیم که روی ماهتو ببینیم مامانی و بابایی و مامان جون به همراه دایی محمداینا پنجشنبه رفتیم شمال برای دیدن لیلا کوچولو عمه مریم و عمه سمانه هم اومدن خونه دایی مهرداد خیلی ناز و خوشگله باهاش کلی عکس گرفتم.لیلا جونم زود بزرگشو تا باهم بازی کنیم خیلی خیلی دوستت داریم شب هم رفتیم ویلای دانشچویی رویان پیش مصطفی جون .خیلی خوش گذشت تو راه برگشت از شمال مهرشاد جونم با ماشین ما اومد و با ما اومد خونمون و یکی یکی رفتیم حمام  و حاضر شدیم برای مهمونی جمعه شب خونه عمو حمیدجون  او...
14 ارديبهشت 1393
1